تاینی تونز

تاینی تونز - صفحه 7 از 64 - کودک و والدین

محصولات فروشی

آخرین مطالب

51 views بار
شعر کودکانه بارون می باره

شعر کودکانه بارون می باره

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر کودکانه بارون می باره   بارون می باره جرجر   بارون می باره جرجربیا با هم کلاغ پر بازی کنیم تو خونههی نگیریم بهونه بارون می باره شرشربچه ی چاق پرخور پاشو دیگه ورزش بکنیه کمی نرمش بکن پرخور و بیعار نباشتنبل  و بیکار نباش صداش میاد هوهومثل صدای کوکو صدای چیه؟صدای باد چی چی میخونه ؟ترانه ی شاد بیشتر بخوانید: شعر جوجه جوجه طلایی   منبع:koodakan.net    

75 views بار
قصه ی کودکانه «موش کور»

قصه ی کودکانه «موش کور»

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه ی کودکانه «موش کور»   موش کور کوچولو توی اتاقش روی تخته سنگی نشسته بود. مادرش توی اتاق آمد و گفت : «بیا برویم غذا بخوریم. » موش کور کوچولو گفت : «دلم می‌خواهد از لانه بیرون بروم.»  مادر با تعجب او را نگاه کرد : «بیرون بروی؟ مثلاً کجا؟» موش کور کوچولو آهی کشید و آرام گفت : «من دلم می‌خواهد روی زمین راه بروم، گرمای خورشید را […]

109 views بار
شعر کودکانه هوای پاک

شعر کودکانه هوای پاک

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر هوای پاک   کاش هوا…… هوای این شهر ما                            همیشه آلوده است   به جای ابر سپید                               در دل آن دوده است       چشمه جوشان آن                                رفته به دیدار خواب   پر شده هر گوشه از                                  بوی بد فاضلاب   کاش هوا روز و شب                               سالم و پاکیزه بود   قلب و نفس هایمان                         […]

94 views بار
شعر جشن تکلیف

شعر جشن تکلیف

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر های جشن تکلیف   شعر جشن تکلیف   شده ام نه سالهجشن تکلیف من است جا نماز و چادرهمه در کیف من است دین من اسلام استمن مسلمان هستم می رسد صوت اذانشاد و خندان هستم چادری داده به منهدیه ای مادر من مثل تاجی از گلچادرم بر سر من شده ام نه سالهبعد از این خوشحالم چون فرشته شده استدست هایم، بالم می پرم رو به خدالحظه ی […]

78 views بار
اتل متل خواب دیدم

اتل متل خواب دیدم

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر های کودکانه   اتل متل خواب دیدم   اتل متل خواب دیدمزیر نور مهتاب دیدم کبوتر آبی رنگبا دوتا بال قشنگ سوار شدم روی اونرفتم توی آسمون تا ابرها پر کشیدمخواب خدا رو دیدم خدا چه مهربون بودآبی آسمون بود شاعر: نعیمه نادری منبع: tebyan.net

65 views بار
آرزوی بره کوچولو

آرزوی بره کوچولو

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه های کودکانه   در یک روز زیبای بهاری، چند تا کبوتر سفید در آسمان پرواز می کردند. بره کوچولویی با پشم های سیاه و سفید فرفری وسط مزرعه ایستاده بود و به آسمان نگاه می کرد. او کبوترها را می دید و آرزو می کرد می توانست مثل آنها پرواز کند. یکی از کبوترها چشمش به بره افتاد. پایین آمد و روی علف ها، نزدیک او نشست. بره کوچولو […]

104 views بار
شعر کودکانه هفت سین

شعر کودکانه هفت سین

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر کودکانه هفت سین   سبزه:   من سبزه ی قشنگمبا سرماها می جنگم وقتی میام به دنیابستان می شه چه زیبا نزدیک عید نوروزبا طبل حاجی فیروز عید شما مبارک(۲)   شعر هفت سین برای کودکان   سکه: من سکه ام چه زیبازینت جیب بابا با افتخار نوروزمی شم فراری یک روز نزدیک عید نوروزبا طبل حاجی فیروز   عید شما مبارک(۲)   شعر هفت سین   سنبل: من […]

87 views بار
قصه ی «خرگوش مهربان و سوپ هویج»

قصه ی «خرگوش مهربان و سوپ هویج»

مجموعه: شعر و قصه کودکانه خرگوش مهربان و سوپ هویج قصه ای درباره مهربانی و نتیجه مهربان بودنیکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می‌کرد . یک روز صبح  آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد . خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به […]

79 views بار
سنجاب کوچولو

سنجاب کوچولو

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه کودکانه سنجاب کوچولو   قصه کودکانه امروز درباره صبر هست. در این قصه عجله سنجاب کوچولو برای انجام بعضی از کارها مشکلاتی برایش ایجاد می‌کنه………. قصه کودکانه سنجاب کوچولوسنجاب کوچولو هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بدون اجازه پدر و مادرش، بتواند به تنهایی از لانه خارج شود. اما خواهر بزرگترش را می‌دید که هر روز صبح، برای چیدن میوه به جنگل می‌رفت و با سبد پر از خوراکی‌های […]

88 views بار
قصه موش موشی

قصه موش موشی

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه آموزنده درباره زود خوابیدن   توی یه دشت زیبا و سر سبز خانواده‌ای زندگی می‌کردن که به خانواده مموشیا معروف بودن ….مامان موشه و بابا موشه ده تا بچه داشتن. بین این ده تا بچه مموشیا یکیشون شبا دیر میخوابید اسمش موش موشی بود.. یه بچه موش زرنگ وناقلا..ازبس شبا دیر میخوابید روزا تا لنگ ظهرخواب میموند .. خواهر و برادرش صبح زود میرفتن توی دشت مشغول بازی و […]