تاینی تونز

شعر و قصه کودکانه Archives - صفحه 7 از 13 - تاینی تونز

45 views بار
شعر کودکانه محرم

شعر کودکانه محرم

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر کودکانه برای محرم صدای طبل و زنجیرمی آید از خیابانغمی نشسته امشببه قلب پیر و جوان صدای واحسیناپیچیده در هر کجا زنده شده دوبارهخاطره ی کربلا گردیده یک عالمیدر سوگ او سیه پوش مردم همه عزاداربا اشک و غم هم آغوش آمد محرمُ بازصدای اشک و ناله روئیده در کربلاگل های سرخ لاله   منبع: شاعر: اکرم خیبری koodakcity.com

72 views بار
شعر کودکانه درمورد عاشورا

شعر کودکانه درمورد عاشورا

مجموعه: شعر و قصه کودکانه شعر کودکانه در مورد عاشورا شعر کودکانه محرم   خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میادغم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخوادوقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربونامامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیمتو روز عاشورا بودیم کاش هممون […]

73 views بار
قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

قصه کودکانه پرنده و کفشدوزک

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه کودکانه زیبا   قصه پرنده و کفشدوزکیکی بود یکی نبود. در یک جنگل بزرگ و سرسبز و پردرخت همه حیوانات شاد و خندان در کنار هم زندگی می کردند. پرنده کوچولو هم جیک جیک کنان این ور و آن ور می پرید و دوست داشت تمام اطرافش را بشناسد. خلاصه پرنده کوچک قصه ما به همه قسمت های جنگل سر میزد و دنبال چیزهای جالب و جدید می گشت، […]

94 views بار
داستان و شعر کودکانه به مناسبت روز سالمندان

داستان و شعر کودکانه به مناسبت روز سالمندان

مجموعه: شعر و قصه کودکانه روز جهانی سالمندان مبارک   روز نهم مهرماه، در هر سال به عنوان روز سالمندان نامگذاری شده است تا گامی در راستای تکریم این پدران و مادران برداشته شود. دوران سالمندی همانند دوران کودکی یا جوانی، یکی از مراحل زندگی است با این تفاوت که دوران کودک و جوانی، سرشار از انرژی و تلاش، ولی دوران سالمندی، همراه با تحلیل قوا و کاهش میزان فعالیت های فیزیکی می باشد. با […]

56 views بار
پرنده دوست داره (شعر کودکانه)

پرنده دوست داره (شعر کودکانه)

مجموعه: شعر و قصه کودکانه اشعار کودکانه     یه  پرنده دوست دارهآسمون  آبی باشهروزای خوب خداصاف و آفتابی باشه  یه  پرنده دوست دارهخوب و مهربون  باشهشب پیش ستاره هاروز تو آسمون  باشه یه  پرنده دوست دارهتو دلا غم نباشهلبا پرخنده باشهدرد و ماتم نباشه  یه  پرنده دوست دارهرو  زمین جنگ نباشههمه دل ها شاد باشنهیچ دلی تنگ نباشه یه  پرنده دوست دارهقفسش باز بمونهاز قفس فرار کنهراحت آواز بخونه     منبع: taranehaykoodakan.blogfa.com

54 views بار
قصه کودکانه باغچه مادربزرگ

قصه کودکانه باغچه مادربزرگ

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه کودکانه باغچه مادربزرگ   یکی بود یکی نبود.مادر بزرگ یه باغچه قشنگ داشت که پراز گلهای رنگارنگ بود. ازهمه ی گل ها زیباتر گل رز بود. البته اون به خاطر زیباییش مغرور شده بود و با بقیه گل ها بدرفتاری می کرد. یک روز دوتا دختر کوچولو و شیطون که نوه های مادربزرگ بودند به سمت باغچه آمدند. یکی از آن ها دستش را به سمت گل رز برد تا […]

70 views بار
قصه کودکانه ماهی و ماه

قصه کودکانه ماهی و ماه

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه کوتاه کودکانه   قصه ماهی و ماهیکی بود، یکی نبود. در یک حوض پر از آب، ماهی کوچکی زندگی می کرد.حوض در حیاط خانه ای بود که هیچ کس در آن خانه زندگی نمی کرد.ماهی کوچولو خیلی تنها و گرسنه بود. کسی نبود که برایش غذا بریزد. یک شب، وقتی که ماه به حوض نگاه کرد، ماهی را دید که بازی نمی کند و شاد نیست. ماه پرسید: چرا […]

64 views بار
قصه کودکانه الاغ آوازخوان

قصه کودکانه الاغ آوازخوان

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه و داستان کودکانه    قصه الاغ آوازخوانروزی روزگاری در دهکده ای کوچک، آسیابانی بود که الاغی داشت. سالها الاغ برای آسیابان کار کرده بود و بارهای سنگین را از اینجا به آنجا برده بود. ولی حالا پیر شده و نمی توانست بار بکشد. روزی از روزها آسیابان الاغ را از خانه اش بیرون کرد و گفت: برو هر جا که دلت می خواهد. من دیگر علف مفت به تو […]

65 views بار
قصه کودکانه خارپشت کوچولو

قصه کودکانه خارپشت کوچولو

مجموعه: شعر و قصه کودکانه داستان و قصه کودکانه قصه خارپشت کوچولو و تیغ هایشروزی و روزگاری در جنگلی سرسبز و قشنگ، خارپشت کوچکی با پدر و مادرش در لانه ای زیبا زندگی می کرد.او دوستان زیادی داشت و هر روز صبح بعد از خوردن صبحانه از مادرش اجازه می گرفت و برای بازی با آنها، از خانه بیرون می رفت و بعد از بازی فورا به خانه بر می گشت. یکی از روزها که […]

97 views بار
قصه کودکانه گرگ بدجنس

قصه کودکانه گرگ بدجنس

مجموعه: شعر و قصه کودکانه قصه های کودکانه قصه گرگ بدجنسروزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند.گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. به همین خاطر، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند. روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما گوسفند به سرعت […]